وقتی از صبح کلافهای و منتظر آقای تعمیر کار،
و نمیدونی کی میاد!
وقتی صبح تو خواب و بیداری به آقای همسر گفتی ممکنه بری خونهی بابات.
چون دلت براشون تنگ شده.
اما میترسی با هروسیلهای جز ماشین خودتون جایی بری!
وقتی دوست داری خونه مرتب باشه موقع اومدن آقای تعمیرکار.
و مدام مشغول کارهای خونه ای.
وقتی با وجود این همه تناقض نمیدونی ناهار چی درست کنی؟
وقتی کل اپلیکیشن آشپزی رو زیر و رو میکنی و بی نتیجه ست..
وقتی صدای غرغر خواب دخترک بلند میشه و میخوابونیش..
چشمهاشو که بست صدای در میاد..
میذاریش زمین و مادرشوهر میپرسه ناهار چی گذاشتی؟
صادقانه جواب میدی هنوز هیچی.
و میگه من غذا گذاشتم. با هم بخوریم.
و اونوقته که میخوای بال دربیاری چون
هم ناهار جور شده
هم خونه بهم نمیریزه با بساط ناهار..
و ذهنت کلی آروم میشه.
خدایا شکرت بابت فرشته نجات امروز :)